به گزارش روابط عمومی دانشگاه اراک به نقل از خبرنگار  گروه استان های   باشگاه خبرنگاران جوان  از  اراک ؛ چند دقیقه ای چشمانت را ببند و کمی راه برو. لباس هایی که برای بیرون رفتن انتخاب کرده ای بپوش، آسان است ؟ چند بار سعی کردی چشم هایت را باز کنی و از آن ها کمک بگیری؟  حالا بعد از شکرگزاری از سلامتی ات  فکر کن چشمانت دیگر باز نمی شوند و با استادی همراه شو که سال هاست این گونه زندگی می کند. وارد کلاس که بشوی، اول از همه قفسه‌های کتاب‌های تاریخی توجهت را جلب می‌کند. صدای هیاهوی دانشجویان که آرام می‌شود، نشانگر این است که استاد با قدم‌های آهسته وارد کلاس می‌شود. روبه روی دانشجویان می‌نشیند و سلام و احوال پرسی می‌کند. فورا به سراغ تاریخ می‌رود. این زبان سرنیست، که تاریخ را روایت می‌کند، کلام دل است. آن قدر توصیفات دقیق است که تو ،گاه زیر درفش آل بویه قدم می‌زنی و گاه با سلطان محمود به هند لشکر کشی می‌کنی. مگر نه آنکه " قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ " قطعاً پیش از شما روش‏هایی [در میان ملل و جوامع‏]بوده که از میان رفته است، پس در زمین گردش کنید و با دقت و تامّل بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگانِ [حقایق‏]چگونه بود.سوره آل عمران، آیه ۱۳۷. در صحبت هایش مدام به آیات قرآن کریم تمسک می‌جوید. دانشجویانی که دیرتر به کلاس می‌رسند، ، مورد استقبال استاد قرار می گیرند. قبل از این که وارد شوند استاد با چهره‌ی خندان خود انتظارشان را می‌کشد و به سمت در کلاس متمایل می‌شود. استاد، روشن دل است، اما انگار به جز این دو چشم برای دیدن، راه‌های دیگری برای خوب دیدن وجود دارد. کلاسی با حضور صددرصدی یکی از دانشجویان کلاس استاد می‌گوید: اولین بار که در کلاس دکتر فرهاد صبوری فر، استاد روشن دل و رییس هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه اراک حاضر شدم با خود گفتم: احتمالا استاد متوجه غیبت‌های من نمی‌شوند، گاهی هم اگر به کلاس درسش بیایم به کار‌ها و سرگرمی‌های روزمره  می پردازم او که متوجه نمی‌شود! اما چند جلسه بعد نه من و نه هیچ یک از همکلاسی هایم حضور در کلاس و شنیدن حرف‌های استاد را به  غایب بودن و بازی با گوشی هایمان  ترجیح ندادیم.  سرکلاس استاد کسی حتی گوشی اش را به دست نمی گیرد. استاد گرم صحبت می‌ شود و تو احساس می‌کنی انگار سال هاست که او را می‌شناسی.  استاد تاریخ دانشگاه اراک و رئیس هیئت علمی گروه تاریخ این دانشگاه می‌گوید: فرهاد صبوری فر هستم. مدیر گروه تاریخ دانشگاه اراک، متولد دوم شهریور ماه ۱۳۵۵ در شهر کرمانشاه. تحصیلات دوره ابتدایی ام را در شهر محل تولد گذراندم، اما به خاطر مشکلات نابینایی مجبور شدم دوره راهنمایی و دبیرستان را در آموزشگاهی در تهران بگذرانم. بعد از اتمام  دوره متوسطه در کنکور شرکت کردم. از دانشگاه تهران لیسانس و فوق لیسانس اول خود را در رشته تاریخ باستان گرفتم. فوق لیسانس دوم و دکتری خود را در گرایش تاریخ ایران در دوره اسلامی از دانشگاه تربیت مدرس تهران دریافت کردم و هم اکنون نیز ۷ سال است که عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه اراک هستم. طعم تلخ و شیرین روزهای کودکی/ روزهایی که سیاه می شدند ابتدای هر سرگذشتی از شیرین‌ترین روز‌های کودکی آغاز می‌شود، اما برای استاد با واقعه‌ای تلخ همراه بود که هر چه که بیشتر سپری می شد، تلختر می‌شد.  می‌گفت: نابینا شدن من یک امر تدریجی بود. در یک سالگی بر اثر اتفاقی  دچار آسیب شدم و فرآیند نابینا شدن  آغازشد. در سن یازده سالگی به طور کامل نابینا شدم و در این ده سال ابتدایی عمر روز بروز بینایی ام کمتر شد تا این که کاملا نابینا شدم. دوران کودکی  ام در آتش باران جنگ گذشت و خاطرات کودکی علاوه بر نابینایی با جنگ نیز درهم تنیده شده است. در دوران کودکی اسباب بازی‌های ما پوکه گلوله و ترکش بود. همان ابتدای کودکی بود که فهمیدم اگر بخواهم موجود بی مصرفی نباشم حتما باید درس بخوانم. از ۱۱ سالگی به تهران رفتم و تا ۱۸ سالگی در مدرسه شبانه روزی درس خواندم. روزگار خیلی سخت بود. دوری از خانواده از یک طرف، نابینایی از یک طرف و سیستم آموزشی دشوار مدرسه از طرف دیگر بر این سختی می‌افزود. البته این سیستم آموزشی به نفع ما بود. ما را مستقل بار می‌آورد. یادم هست که از یازده سالگی لباس هایم را خودم می‌شستم، اگر در شهر غربت بیمار می‌شدم خودم به دکتر مراجعه می کردم. انسان با توکل و کوشش کردن و به خود سختی دادن به جایی خواهد رسید. من به این سادگی از پا نمی نشستم اما عبور از تاریکی و رنج، منشا امیدی می‌خواهد که هرگاه که خسته بشوی به آن منشا چنگ بزنی، خسته نمی شوی. استاد از منشا امید خود می‌گوید: همان طور که قبل‌تر گفته ام، من دو فوق لیسانس دارم . در آزمون دکترای رشته تاریخ باستان شرکت کردم، اما مرا در مصاحبه دکتری به این بهانه این که در این رشته کتیبه خوانی هست و من نمی توانم کتیبه خوانی کنم رد کردند. هرچه که می‌گفتم نرم افزار‌هایی برای تبدیل متن به صوت موجود هستند پاسخی از آنان نمی‌شنیدم. با وجود سوابق خوب و رتبه خوب در کنکور مرا در مصاحبه رد کردند.  مجبور شدم دوباره فوق لیسانس ایران دوره اسلامی را بخوانم و بعد در همان گرایش دکتری بگیرم. اما چند عامل باعث شد که من از پا نیفتادم و تلاش کنم، من از ۸ سالگی با این واقعیت روبه رو شدم، که بقیه زندگی را نابینا خواهم بود. با این واقعیت که من نابینا هستم و خداوند می‌خواهد در این زندگی خودم را نشان دهم کنار آمدم و به این نقطه رسیدم که حتما مصلحت در این اتفاق بوده است و باید تلاش کرد. نابینایی، تهدیدی که برایم فرصت شد هر مشکلی که برای ما به وجود می‌آید دو رو دارد هم تهدید است و هم فرصت و بستگی دارد ما چگونه با آن مشکل برخورد کنیم. بیشتر باید به فکر داشته‌ها بود تا افسوس نداشته‌ها را خورد. شاید در آن ناامیدی برای شفا و بهبودی چیزی به دست آوردم که برایم کمتر از بینا شدن نبود. اما  زمان لازم بود که به این نقطه برسم. عامل  تاثیرگذار دیگر شخصیت پدرم بود. با این که ایشان  کارگر و بی سواد بود، اما مرا خیلی تشویق می‌کرد. می دانست موفقیت من در درس خواندن است. همیشه حمایت های پدر موجب دلگرمی من می‌شد. نابینایی سخت است از نابینایی برایت  می‌گوید، از رنج‌های یک فرد نابینا که در زندگی متحمل می‌شود، می‌گوید:البته نمی‌خواهم شعارگونه صحبت کنم، نابینایی سخت است، اما از نابینایی سخت‌تر ناآگاهی مردم نسبت به معلولیت ها از جمله نابینایی است . گاه فراموش می‌کنیم یک فرد صاحب معلولیت، شخصیت انسانی دارد. علی رغم این که دین ما کامل‌ترین دین است و مردم ما، مردم شریفی هستند متاسفانه عیوبی هم داریم. یکی از این  عیب ها این است که ما به شدت انسان‌های نژاد پرست و ضعیف ستیز هستیم. حتی گاهی فرهنگ ما فرهنگ معلول ستیز است. جهل همان نابینایی نیست استاد از جهل می گوید: گاه که نگاه می‌کنیم عموم مردم ما جهل را با نابینایی یکی می‌دانند. درصورتی که الزاما این چنین نیست. من هم قبول دارم که "من فقد حسا فقد علما"؛ هر کس که فاقد یک نوع حس باشد، حتما علمی را هم ندارد.این طبیعی است. من الان نمی‌دانم این اتاق روشن است یا خیر، اما این یک بخش از زندگی است و این به معنای ندانستن و نا آگاهی از کل زندگی نیست. می گوید:نابینایی سخت است، چون فرهنگ شکل گرفته است. ما آدم‌ها همیشه پیش داوری داریم. بعد از اتمام تحصیلم به دانشگاهی برای عضویت در هیات علمی رفتم. رتبه ۲ کارشناسی ارشد بودم و رتبه  اول دکتری، کار‌های پژوهشی داشتم و حتی سابقه تدریس و نوشتن کتاب، اما بعد از مصاحبه با این پاسخ روبه رو شدم که اگر دانشجو بگوید ما از استاد بینا چه خیری دیده ایم که از استاد نابینا ببینیم چه پاسخ دهیم! این حرف را در یک محیط آکادمیک شنیدم نه یک مکان عادی و گفتم که هرگز دیگر به آن دانشگاه نخواهم رفت چه برسد به تدریس. از تلخی ها هم می گوید: در زندگی یاد گرفته ام که یک فرد معلول لازم است محاسن خود را عنوان کند، شاید این کار برای یک فرد عادی بد باشد، اما برای یک معلول لازم است چرا که مردم توانایی هایش را نمی‌دانند و حق هم دارند که ندانند. بزرگترین مشکل یک فرد نابینا ندیدنش نیست،  ناآگاهی مردم از ویژگی هایش است نفسی  عمیق می کشد، بزرگترین مشکل یک فرد نابینا ندیدنش نیست، حتی ناتوانی در انجام برخی امور روزمره اش نیست ناآگاهی مردم از ویژگی هایش است. یک بار رفتم منزلی اجاره کنم، ولی موفق نشدم! چرا که صاحبخانه معتقد بود، چون خانه اش پله دارد  از پله‌ها خواهم افتاد و برایش گرفتاری درست می‌کنم. در صورتی که من هر روز چهارطبقه محل کارم را از پله‌ها بالا می‌آیم و از آسانسور استفاده نمی‌کنم. قبل از آنی که به طورکامل  نابینا شوم عصا به دست می‌گرفتم و تمرین می‌کردم. مادرم بسیار بی تابی و گریه می‌کرد. به شوخی به او می‌گفتم: شما گریه کن ما رفتیم خداحافظ. اگر کنارش نشسته بودم حتی درس هم نمی‌خواندم چه رسد به این که ادامه تحصیل دهم. دستاورد های روشن دل بودن استاد روشن دل،  خیلی مصمم‌  از دست آورد‌های نابینایی می‌گوید: نابینایی موجب تمرکز حواس می شود. چشم بیشترین انرژی را از یک نفر می‌گیرد. لبخند و  اخم انسان‌ها به  یکدیگر  رویشان تاثیر می‌گذارد. برخورد تمام آدم‌ها با نابینایی یکسان نیست. حتی هستند کسانی که نابینا هستند و سال‌های سال است که از خانه خارج نشده اند. البته صحیح است که بینایی به انسان استقلال شخصیت می‌دهد. انسان اگر تاریخ نداند لاجرم اشتباهات مکرری می‌کند اما چرا روند موفقیت خود را در آیینه تاریخ دید؟ استاد گفت: در زمانی که نتایج کنکور اعلام شد رتبه من ۳۱۴ بود. همه‌ی معلم‌ها و دوستانم پیشنهاد دادند که در رشته حقوق ادامه تحصیل دهم. ولی  به تاریخ علاقه داشتم. تاریخ از آن رشته‌های انسان ساز است. بعضی از رشته‌ها کاربردی اند مانند رشته‌های فنی و مهندسی، برخی از رشته‌ها راهبردی اند مانند تاریخ. انسان اگر تاریخ نداند لاجرم اشتباهات مکرری می‌کند و من  به این دلیل عاشق تاریخ شدم. اما تحصیل یک فرد نابینا چقدر می‌تواند دشوار باشد؟ اصلا امکانات و شرایط تحصیل عالی برای یک فرد نابینا فراهم است؟ استاد می‌گوید: در گذشته تحصیل یک نابینا دشوارتر بود، عده‌ای مجبور بودند کتب و منابع درسی را برای ما یا ضبط کنند یا به حالت بریل درآورند. اما اکنون با پیشرفت تکنولوژی نرم افزار‌هایی طراحی شده اند که ما را برای خواندن هر کتاب یا مقاله‌ای خودکفا کرده است و به راحتی می‌توانیم کار‌های پژوهشی  انجام دهیم. حتی خود من نیز  در تولید کتاب گویا   فعالیت کرده ام،  و متاسفانه الان به دلیل مشغله زیاد نمی‌توانم این کار را انجام دهم. شیوه اداره کلاس توسط استاد نابینا کلاس درس استاد نظم و انسجام خوبی دارد آن قدر که گمان می‌کنی چندین ناظم در آنجا حضور دارد، اما استاد از شیوه اداره کلاس خود این گونه می گوید: معتقدم که اگر کلاس من جذاب باشد، در روز تعطیل هم که کلاس برگزار کنم دانشجو به کلاس می‌آید. خیلی از همکارانم شکایت می‌کنند که استفاده از موبایل و شیطنت‌ها و صحبت کردن دانشجویان نظم را برهم می‌زند، اما من با چنین مشکلاتی مواجه نشدم. به این دلیل که حواس  مانند عضله است، همان طور که یک ورزشکار عضله خود را با تمرین زیاد قوی می‌کند، حواس یک آدم نابینا بسیار قوی‌تر از یک آدم عادی است. منظورم همان حواسی است که خودم حس پنجم آن را می‌نامم، چون ما یک حس بینایی را کمتر داریم برای ما می‌شود حس پنجم اما افراد عادی به آن حس ششم می گویند. من با این حس  حواس جمع بودنم را به دانشجویان نشان می‌دهم و هم به آنان احترام می‌گذارم.  ،علم یک بحث است و هنر معلم بودن یک بحث دیگر. اگر کسی بتواند هر دو را باهم داشته باشد معلم موفقی است. بهترین همراه شاید این گمان منطقی باشد که فکر کنی  انسانی که دارای محدودیت‌های این چنینی است به تنهایی از پس همه مسائل بر نخواهد آمد و نقش یک همراه همدل در زندگی او موج بزند. استاد از بهترین همراه خود می‌گوید، اولین همراه من در هر لحظه از زندگی خداوند است و بعد تلاش خستگی ناپذیر خودم و خانواده؛ پدر و مادرم  حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. ولی آن قدر مسئولیت پذیر بودند که مرا به حال خودم رها نمی‌کردند. یک فرد دارای محدودیت را حداقل با تشویق باید به جایی رساند که بتواند استعدادهایش را کشف کند.من و سه دوست نابینای دیگر همزمان از کرمانشاه به مدرسه تهران رفتیم. آن‌ها مدام از مدرسه فرار می‌کردند و ظاهرا آینده‌ خوبی نصیبشان نشد. اما من هرگاه که طاقتم تمام می‌شد و با خانه تماس می‌گرفتم که  برگردم و  در تهران نمانم پدرم می‌گفت: اگر  برگردی تو را به خانه راه نمی دهم و این تهدید‌ها زمینه ساز موفقیتم شدند. جایی برای استمرار ناامیدی وجود ندارد اما استاد در حرف‌های پایانی اش نه تنها به کسانی که دارای معلولیت اند و از ناامیدی رنج می‌برند، بلکه به هرکس که دچار ناامیدی شده می‌گوید: من روانشناس نیستم، اما تجربه دارم. از تجربه هایم می‌گویم که اگر ناامیدی به سراغتان آمد، جایی برای ماندن ندارد. هر نوع معلولیت و یا محدودیتی که شما را نا امید کرده می‌تواند هم تهدید  و هم فرصت باشد. حرف‌های استاد اینجا به پایان رسید و تو بعد از شنیدنشان با خودت گمان می‌کنی چقدر یک محدودیت می‌تواند انسان را متعالی کند که حتی شنیدن حرف‌های ساده اش، عظم و اراده قوی  در تو ایجاد کند و در این فکر فرو روی که فرصت زندگی کردن یک بار بیشتر نصیب هر کس نمی‌شود و چقدر خوب است با نگاه درست  از زندگی آسان عبور نکنی. گزارش از زهرا امانی
دکتر فرهاد صبوری فر، استاد روشن دل دانشگاه اراک است که بعد از شکست های فراوان به شکوفایی توانایی هایش رسید.

گذر از تاریکی/ محدودیتی که فرصت ساخت

 به گزارش روابط عمومی دانشگاه اراک به نقل از خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک ؛ چند دقیقه ای چشمانت را ببند و کمی راه برو. لباس هایی که برای بیرون رفتن انتخاب کرده ای بپوش، آسان است ؟ چند بار سعی کردی چشم هایت را باز کنی و از آن ها کمک بگیری؟  حالا بعد از شکرگزاری از سلامتی ات  فکر کن چشمانت دیگر باز نمی شوند و با استادی همراه شو که سال هاست این گونه زندگی می کند.

وارد کلاس که بشوی، اول از همه قفسه‌های کتاب‌های تاریخی توجهت را جلب می‌کند. صدای هیاهوی دانشجویان که آرام می‌شود، نشانگر این است که استاد با قدم‌های آهسته وارد کلاس می‌شود. روبه روی دانشجویان می‌نشیند و سلام و احوال پرسی می‌کند. فورا به سراغ تاریخ می‌رود. این زبان سرنیست، که تاریخ را روایت می‌کند، کلام دل است. آن قدر توصیفات دقیق است که تو ،گاه زیر درفش آل بویه قدم می‌زنی و گاه با سلطان محمود به هند لشکر کشی می‌کنی.

مگر نه آنکه " قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ "
قطعاً پیش از شما روش‏هایی [در میان ملل و جوامع‏]بوده که از میان رفته است، پس در زمین گردش کنید و با دقت و تامّل بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگانِ [حقایق‏]چگونه بود.سوره آل عمران، آیه ۱۳۷.

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت


در صحبت هایش مدام به آیات قرآن کریم تمسک می‌جوید. دانشجویانی که دیرتر به کلاس می‌رسند، ، مورد استقبال استاد قرار می گیرند. قبل از این که وارد شوند استاد با چهره‌ی خندان خود انتظارشان را می‌کشد و به سمت در کلاس متمایل می‌شود. استاد، روشن دل است، اما انگار به جز این دو چشم برای دیدن، راه‌های دیگری برای خوب دیدن وجود دارد.

کلاسی با حضور صددرصدی

یکی از دانشجویان کلاس استاد می‌گوید: اولین بار که در کلاس دکتر فرهاد صبوری فر، استاد روشن دل و رییس هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه اراک حاضر شدم با خود گفتم: احتمالا استاد متوجه غیبت‌های من نمی‌شوند، گاهی هم اگر به کلاس درسش بیایم به کار‌ها و سرگرمی‌های روزمره  می پردازم او که متوجه نمی‌شود! اما چند جلسه بعد نه من و نه هیچ یک از همکلاسی هایم حضور در کلاس و شنیدن حرف‌های استاد را به  غایب بودن و بازی با گوشی هایمان  ترجیح ندادیم.  سرکلاس استاد کسی حتی گوشی اش را به دست نمی گیرد.

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت

استاد گرم صحبت می‌ شود و تو احساس می‌کنی انگار سال هاست که او را می‌شناسی.  استاد تاریخ دانشگاه اراک و رئیس هیئت علمی گروه تاریخ این دانشگاه می‌گوید: فرهاد صبوری فر هستم. مدیر گروه تاریخ دانشگاه اراک، متولد دوم شهریور ماه ۱۳۵۵ در شهر کرمانشاه. تحصیلات دوره ابتدایی ام را در شهر محل تولد گذراندم، اما به خاطر مشکلات نابینایی مجبور شدم دوره راهنمایی و دبیرستان را در آموزشگاهی در تهران بگذرانم. بعد از اتمام  دوره متوسطه در کنکور شرکت کردم. از دانشگاه تهران لیسانس و فوق لیسانس اول خود را در رشته تاریخ باستان گرفتم.

فوق لیسانس دوم و دکتری خود را در گرایش تاریخ ایران در دوره اسلامی از دانشگاه تربیت مدرس تهران دریافت کردم و هم اکنون نیز ۷ سال است که عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه اراک هستم.

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت

طعم تلخ و شیرین روزهای کودکی/ روزهایی که سیاه می شدند

ابتدای هر سرگذشتی از شیرین‌ترین روز‌های کودکی آغاز می‌شود، اما برای استاد با واقعه‌ای تلخ همراه بود که هر چه که بیشتر سپری می شد، تلختر می‌شد.  می‌گفت: نابینا شدن من یک امر تدریجی بود. در یک سالگی بر اثر اتفاقی  دچار آسیب شدم و فرآیند نابینا شدن  آغازشد. در سن یازده سالگی به طور کامل نابینا شدم و در این ده سال ابتدایی عمر روز بروز بینایی ام کمتر شد تا این که کاملا نابینا شدم. دوران کودکی  ام در آتش باران جنگ گذشت و خاطرات کودکی علاوه بر نابینایی با جنگ نیز درهم تنیده شده است. در دوران کودکی اسباب بازی‌های ما پوکه گلوله و ترکش بود. همان ابتدای کودکی بود که فهمیدم اگر بخواهم موجود بی مصرفی نباشم حتما باید درس بخوانم. از ۱۱ سالگی به تهران رفتم و تا ۱۸ سالگی در مدرسه شبانه روزی درس خواندم.

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت

روزگار خیلی سخت بود. دوری از خانواده از یک طرف، نابینایی از یک طرف و سیستم آموزشی دشوار مدرسه از طرف دیگر بر این سختی می‌افزود. البته این سیستم آموزشی به نفع ما بود. ما را مستقل بار می‌آورد. یادم هست که از یازده سالگی لباس هایم را خودم می‌شستم، اگر در شهر غربت بیمار می‌شدم خودم به دکتر مراجعه می کردم. انسان با توکل و کوشش کردن و به خود سختی دادن به جایی خواهد رسید.

من به این سادگی از پا نمی نشستم

اما عبور از تاریکی و رنج، منشا امیدی می‌خواهد که هرگاه که خسته بشوی به آن منشا چنگ بزنی، خسته نمی شوی. استاد از منشا امید خود می‌گوید: همان طور که قبل‌تر گفته ام، من دو فوق لیسانس دارم . در آزمون دکترای رشته تاریخ باستان شرکت کردم، اما مرا در مصاحبه دکتری به این بهانه این که در این رشته کتیبه خوانی هست و من نمی توانم کتیبه خوانی کنم رد کردند. هرچه که می‌گفتم نرم افزار‌هایی برای تبدیل متن به صوت موجود هستند پاسخی از آنان نمی‌شنیدم. با وجود سوابق خوب و رتبه خوب در کنکور مرا در مصاحبه رد کردند.  مجبور شدم دوباره فوق لیسانس ایران دوره اسلامی را بخوانم و بعد در همان گرایش دکتری بگیرم.

اما چند عامل باعث شد که من از پا نیفتادم و تلاش کنم، من از ۸ سالگی با این واقعیت روبه رو شدم، که بقیه زندگی را نابینا خواهم بود. با این واقعیت که من نابینا هستم و خداوند می‌خواهد در این زندگی خودم را نشان دهم کنار آمدم و به این نقطه رسیدم که حتما مصلحت در این اتفاق بوده است و باید تلاش کرد.

نابینایی، تهدیدی که برایم فرصت شد

هر مشکلی که برای ما به وجود می‌آید دو رو دارد هم تهدید است و هم فرصت و بستگی دارد ما چگونه با آن مشکل برخورد کنیم. بیشتر باید به فکر داشته‌ها بود تا افسوس نداشته‌ها را خورد. شاید در آن ناامیدی برای شفا و بهبودی چیزی به دست آوردم که برایم کمتر از بینا شدن نبود. اما  زمان لازم بود که به این نقطه برسم.

عامل  تاثیرگذار دیگر شخصیت پدرم بود. با این که ایشان  کارگر و بی سواد بود، اما مرا خیلی تشویق می‌کرد. می دانست موفقیت من در درس خواندن است. همیشه حمایت های پدر موجب دلگرمی من می‌شد.

نابینایی سخت است

از نابینایی برایت  می‌گوید، از رنج‌های یک فرد نابینا که در زندگی متحمل می‌شود، می‌گوید:البته نمی‌خواهم شعارگونه صحبت کنم، نابینایی سخت است، اما از نابینایی سخت‌تر ناآگاهی مردم نسبت به معلولیت ها از جمله نابینایی است . گاه فراموش می‌کنیم یک فرد صاحب معلولیت، شخصیت انسانی دارد. علی رغم این که دین ما کامل‌ترین دین است و مردم ما، مردم شریفی هستند متاسفانه عیوبی هم داریم. یکی از این  عیب ها این است که ما به شدت انسان‌های نژاد پرست و ضعیف ستیز هستیم. حتی گاهی فرهنگ ما فرهنگ معلول ستیز است.

جهل همان نابینایی نیست

استاد از جهل می گوید: گاه که نگاه می‌کنیم عموم مردم ما جهل را با نابینایی یکی می‌دانند. درصورتی که الزاما این چنین نیست. من هم قبول دارم که "من فقد حسا فقد علما"؛ هر کس که فاقد یک نوع حس باشد، حتما علمی را هم ندارد.این طبیعی است. من الان نمی‌دانم این اتاق روشن است یا خیر، اما این یک بخش از زندگی است و این به معنای ندانستن و نا آگاهی از کل زندگی نیست.

می گوید:نابینایی سخت است، چون فرهنگ شکل گرفته است. ما آدم‌ها همیشه پیش داوری داریم. بعد از اتمام تحصیلم به دانشگاهی برای عضویت در هیات علمی رفتم. رتبه ۲ کارشناسی ارشد بودم و رتبه  اول دکتری، کار‌های پژوهشی داشتم و حتی سابقه تدریس و نوشتن کتاب، اما بعد از مصاحبه با این پاسخ روبه رو شدم که اگر دانشجو بگوید ما از استاد بینا چه خیری دیده ایم که از استاد نابینا ببینیم چه پاسخ دهیم! این حرف را در یک محیط آکادمیک شنیدم نه یک مکان عادی و گفتم که هرگز دیگر به آن دانشگاه نخواهم رفت چه برسد به تدریس.

از تلخی ها هم می گوید: در زندگی یاد گرفته ام که یک فرد معلول لازم است محاسن خود را عنوان کند، شاید این کار برای یک فرد عادی بد باشد، اما برای یک معلول لازم است چرا که مردم توانایی هایش را نمی‌دانند و حق هم دارند که ندانند.

بزرگترین مشکل یک فرد نابینا ندیدنش نیست،  ناآگاهی مردم از ویژگی هایش است

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت


نفسی  عمیق می کشد، بزرگترین مشکل یک فرد نابینا ندیدنش نیست، حتی ناتوانی در انجام برخی امور روزمره اش نیست ناآگاهی مردم از ویژگی هایش است. یک بار رفتم منزلی اجاره کنم، ولی موفق نشدم! چرا که صاحبخانه معتقد بود، چون خانه اش پله دارد  از پله‌ها خواهم افتاد و برایش گرفتاری درست می‌کنم. در صورتی که من هر روز چهارطبقه محل کارم را از پله‌ها بالا می‌آیم و از آسانسور استفاده نمی‌کنم.

قبل از آنی که به طورکامل  نابینا شوم عصا به دست می‌گرفتم و تمرین می‌کردم. مادرم بسیار بی تابی و گریه می‌کرد. به شوخی به او می‌گفتم: شما گریه کن ما رفتیم خداحافظ. اگر کنارش نشسته بودم حتی درس هم نمی‌خواندم چه رسد به این که ادامه تحصیل دهم.

دستاورد های روشن دل بودن

استاد روشن دل،  خیلی مصمم‌  از دست آورد‌های نابینایی می‌گوید: نابینایی موجب تمرکز حواس می شود. چشم بیشترین انرژی را از یک نفر می‌گیرد. لبخند و  اخم انسان‌ها به  یکدیگر  رویشان تاثیر می‌گذارد. برخورد تمام آدم‌ها با نابینایی یکسان نیست. حتی هستند کسانی که نابینا هستند و سال‌های سال است که از خانه خارج نشده اند. البته صحیح است که بینایی به انسان استقلال شخصیت می‌دهد.

عبور از تاریکی/ گزارشی از محدودیتی که فرصت ساخت

انسان اگر تاریخ نداند لاجرم اشتباهات مکرری می‌کند

اما چرا روند موفقیت خود را در آیینه تاریخ دید؟
استاد گفت: در زمانی که نتایج کنکور اعلام شد رتبه من ۳۱۴ بود. همه‌ی معلم‌ها و دوستانم پیشنهاد دادند که در رشته حقوق ادامه تحصیل دهم. ولی  به تاریخ علاقه داشتم. تاریخ از آن رشته‌های انسان ساز است. بعضی از رشته‌ها کاربردی اند مانند رشته‌های فنی و مهندسی، برخی از رشته‌ها راهبردی اند مانند تاریخ. انسان اگر تاریخ نداند لاجرم اشتباهات مکرری می‌کند و من  به این دلیل عاشق تاریخ شدم.

اما تحصیل یک فرد نابینا چقدر می‌تواند دشوار باشد؟ اصلا امکانات و شرایط تحصیل عالی برای یک فرد نابینا فراهم است؟

استاد می‌گوید: در گذشته تحصیل یک نابینا دشوارتر بود، عده‌ای مجبور بودند کتب و منابع درسی را برای ما یا ضبط کنند یا به حالت بریل درآورند. اما اکنون با پیشرفت تکنولوژی نرم افزار‌هایی طراحی شده اند که ما را برای خواندن هر کتاب یا مقاله‌ای خودکفا کرده است و به راحتی می‌توانیم کار‌های پژوهشی  انجام دهیم. حتی خود من نیز  در تولید کتاب گویا   فعالیت کرده ام،  و متاسفانه الان به دلیل مشغله زیاد نمی‌توانم این کار را انجام دهم.

شیوه اداره کلاس توسط استاد نابینا

کلاس درس استاد نظم و انسجام خوبی دارد آن قدر که گمان می‌کنی چندین ناظم در آنجا حضور دارد، اما استاد از شیوه اداره کلاس خود این گونه می گوید: معتقدم که اگر کلاس من جذاب باشد، در روز تعطیل هم که کلاس برگزار کنم دانشجو به کلاس می‌آید. خیلی از همکارانم شکایت می‌کنند که استفاده از موبایل و شیطنت‌ها و صحبت کردن دانشجویان نظم را برهم می‌زند، اما من با چنین مشکلاتی مواجه نشدم. به این دلیل که حواس  مانند عضله است، همان طور که یک ورزشکار عضله خود را با تمرین زیاد قوی می‌کند، حواس یک آدم نابینا بسیار قوی‌تر از یک آدم عادی است. منظورم همان حواسی است که خودم حس پنجم آن را می‌نامم، چون ما یک حس بینایی را کمتر داریم برای ما می‌شود حس پنجم اما افراد عادی به آن حس ششم می گویند. من با این حس  حواس جمع بودنم را به دانشجویان نشان می‌دهم و هم به آنان احترام می‌گذارم.  ،علم یک بحث است و هنر معلم بودن یک بحث دیگر. اگر کسی بتواند هر دو را باهم داشته باشد معلم موفقی است.

بهترین همراه

شاید این گمان منطقی باشد که فکر کنی  انسانی که دارای محدودیت‌های این چنینی است به تنهایی از پس همه مسائل بر نخواهد آمد و نقش یک همراه همدل در زندگی او موج بزند. استاد از بهترین همراه خود می‌گوید، اولین همراه من در هر لحظه از زندگی خداوند است و بعد تلاش خستگی ناپذیر خودم و خانواده؛ پدر و مادرم  حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. ولی آن قدر مسئولیت پذیر بودند که مرا به حال خودم رها نمی‌کردند. یک فرد دارای محدودیت را حداقل با تشویق باید به جایی رساند که بتواند استعدادهایش را کشف کند.من و سه دوست نابینای دیگر همزمان از کرمانشاه به مدرسه تهران رفتیم. آن‌ها مدام از مدرسه فرار می‌کردند و ظاهرا آینده‌ خوبی نصیبشان نشد. اما من هرگاه که طاقتم تمام می‌شد و با خانه تماس می‌گرفتم که  برگردم و  در تهران نمانم پدرم می‌گفت: اگر  برگردی تو را به خانه راه نمی دهم و این تهدید‌ها زمینه ساز موفقیتم شدند.

جایی برای استمرار ناامیدی وجود ندارد

اما استاد در حرف‌های پایانی اش نه تنها به کسانی که دارای معلولیت اند و از ناامیدی رنج می‌برند، بلکه به هرکس که دچار ناامیدی شده می‌گوید: من روانشناس نیستم، اما تجربه دارم. از تجربه هایم می‌گویم که اگر ناامیدی به سراغتان آمد، جایی برای ماندن ندارد. هر نوع معلولیت و یا محدودیتی که شما را نا امید کرده می‌تواند هم تهدید  و هم فرصت باشد.

حرف‌های استاد اینجا به پایان رسید و تو بعد از شنیدنشان با خودت گمان می‌کنی چقدر یک محدودیت می‌تواند انسان را متعالی کند که حتی شنیدن حرف‌های ساده اش، عظم و اراده قوی  در تو ایجاد کند و در این فکر فرو روی که فرصت زندگی کردن یک بار بیشتر نصیب هر کس نمی‌شود و چقدر خوب است با نگاه درست  از زندگی آسان عبور نکنی.

گزارش از زهرا امانی